روایتی از یک دیدار؛ اشک‌های پدرِ در کمای شهید یوسف‌بیگی، گواهی بر حضور امام رئوف(ع)

سفیران حضرت رضا(ع) در کانون ایثار و شهادت منطقه ۱۴ میهمان بیت خانواده معظم شهید عباس و جانباز سرافراز سعید یوسف‌بیگی بودند.

به گزارش شبکه خادمان رسانه ای کانون های خدمت رضوی استان تهران، عباس‌ سومین فرزند خانواده یوسف بیگی بود که ۶شهریور ۴۹ به دنیا آمد؛ همان سال‌هایی که اوج‌ مبارزات انقلابی بود و بچه‌های آن ایام را خیلی زود به بلوغ فکری و عقلی رساند. اندیشه و نفس امام خمینی(ره) از عباس نوجوانی ارادتمند و غیرتمند به انقلاب ساخت. به‌طوری که هنگام شنیدن شیپور جنگ بارها تلاش کرد به جبهه برود.

اما سن و سال کم و حضور دو برادر دیگرش در مناطق عملیاتی مانع اعزامش بود.

تا اینکه بالاخره پس از جلب رضایت پدر و مادرش؛ تصمیم گرفت با دستکاری شناسنامه‌اش برای دفاع از وطن راهی برای خودش باز کند.

عباس قامت رعنایی داشت و ورزشکار بود و چهره‌اش بیشتر از سن‌اش نشان می‌داد.

بالاخره یک روز شناسنامه دستکاری‌شده را برداشت به مسجد موسی ابن جعفر رفت. هرچند مسئولان اعزام‌ متوجه این موضوع شدند؛ اما صداقت عباس برگ‌ برنده او بود و سبب شد با اعزامش موافقت کنند.

او مدتی را در پادگان امام‌ حسین(ع) آموزش نظامی دید و آماده رزم و راهی دفاع از وطن و انقلاب شد.

دومین اعزام‌ عباس اواخر سال ۶۵ و برای حضور در عملیات پیروزمندانه کربلای ۵ رقم خورد.

زهرا شراهی، مادر شهید، از آخرین روز حضور فرزندش در خانه می‌گوید:

روزی که عباس می‌خواست به جبهه برود، نان گرفت و صبحانه خوردیم. پس از صبحانه گفت مادر باید زودتر بروم. من هم قرآن و آب آماده کردم.

عباس گفت:مادر هرکاری می‌خواهی انجام‌ بدهی در حیاط انجام بده. نمی‌خواهم همسایه‌ها بفهمند.

همینکه آمدم پشت سرش در کوچه آب بریزم، رفت و دیگر ندیدمش.‌ یادم افتاد چند روز پیش گفته بود مادر قول می‌دهم این‌بار که بروم دیگر برنمی‌گردم‌.

تا اینکه پیکر بی سر و بی دست عباسم را برای من آوردند.

نحوه اطلاع از خبر شهادت شهید عباس یوسف‌بیگی را مادرش اینگونه روایت کرد:

پسرم سعید به گفت عباس مجروح شده و در بیمارستان شیراز بستری است. به منزل همسایه‌مان رفتم و گفتم حالم خوب نیست‌. فکر کنم برای عباسم اتفاقی افتاده. پرسیدم از پسرت حمیدرضا خبر نداری؟ که گفت اتفاقا چند ساعت پیش آمد و دوباره رفت.

گویا شهید حمیدرضا ساک عباس را آورده بود و دوباره برگشته بود جبهه‌…

برادر شهید؛ سعید یوسف‌بیگی که خود جانباز ۵۵درصد است، در این دیدار گفت: آن شب پدر در مسجد خداداد بود. یکی از برادران رزمنده از ایشان می‌پرسد:

حاج‌لطف‌الله چندتا پسر داری و پدر می‌گوید سه تا. یکی جانباز است، یکی در سپاه و یکی هم در جبهه.

همان‌جا او را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید امروز مدال افتخار پدر شهید به شما عطا شده و پدر بلافاصله سجده شکر به جا می‌آورد.

برادر شهید درباره شناسایی برادرش گفت:

چون عباس سر در بدن نداشت؛ شناسایی‌اش مشکل بود. پدرم او را از روی شلواری که خودش در کارگاه تریکوبافی‌ برایش بافته بود، شناسایی کرد.

نقطه اوج این دیدار در لحظات زمزمه صلوات خاصه حضرت رضا(ع) در این محفل نورانی رقم‌ خورد.

پدری که نور ایمان در چهره‌اش نمایان بود و در بستر بیماری زندگی نباتی داشت؛ هنگام‌ همنوایی صلوات خاصه با ناله و شبنم اشک به محضر مولای رئوفش عرض ارادت کرد.

گفتنی است خادمیاران کانون ایثار و شهادت به رسم‌ همیشگی خود از خانواده معزز شهید با اهدای تبرکات رضوی تجلیل کردند.

انتهای پیام/

لینک کوتاه خبر : QR Code For:  روایتی از یک دیدار؛ اشک‌های پدرِ در کمای شهید یوسف‌بیگی، گواهی بر حضور امام رئوف(ع)

مطلب پیشنهادی

زائر اولی‌های منطقه ۲۱ تهران به مشهد مقدس رفتند

جمعی از زائر اولی‌ها، افراد ‌سالمند و کم‌توان منطقه ۲۱ تهران در ایام دهه امامت …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *