خادمیاران و یاوران رضوی کانون ایثار و شهادت منطقه ۱۴ در آستانه سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) با خانواده شهید محسن مقیمی دیدار کردند.
به گزارش شبکه خادمان رسانهای کانونهای خدمت رضوی استان تهران، خادمیاران و یاوران رضوی منطقه دارالمومنین با حضور در منزل شهید محسن مقیمی یاد او را گرامی داشتند و از والدین ایشان تجلیل کردند.
دیداری ویژه که در هر لحظهاش از نشانههای ارادت بیکران شهید به حضرت صدیقه طاهره(س) پردهبرداری میشد.
اعضای کانون ایثار و شهادت در آستانه شهادت حضرت زهرا(س) با شهیدی آشنا شدند که در ایام فاطمیه متولد شده و نامش را با خود به ارمغان آورده بود. پدر و مادرش او را به یاد کوچکترین و اولین مدافع راه ولایت، حضرت محسن ابن علی(ع)، محسن نامیدند.
محسنی که در آخرین اعزامش مانند مادر پهلوشکسته با تنی مجروح به خط مقدم قدم نهاد و در مقابل دشمن ایستاد تا به شهادت رسید.
شهیدی که در ایام شهادت سرور زنان دو عالم حضرت انسیهالحوراء(س) به جمع شهدا ملحق شد و با اقتدا به امالشهداء سالها پیکرش مفقود و گمنام بود.
در بیت شهید مقیمی همه نقلها و قصهها رنگ و بوی زهرایی داشت.
محسن اولین فرزند خانواده مقیمی بود که سال ۱۳۴۶ در محله اتابک متولد شد. او از همان ابتدای کودکی در مسیر فهم و آموزش قرآن قدم گذاشت و در این مسیر پرورش یافت. مسجد خاتم الانبیا(سنگی) شاهد بالندگی و رشد محسن در زمینه تعلیم و تعلم قرآن بود.
ورود او به دنیای نوجوانی مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی بود و آشنایی با مکتب و اندیشههای امام خمینی(ره) و حضور در فعالیتهای انقلابی بلوغ فکری و خودساختگی او را تسریع کرد؛ بهگونهای که نوجوان ۱۶ ساله آن روزها با آغاز جنگ عزم جبهه کرد تا عیار مردانگیاش را برای دفاع از وطن محک بزند.
پدر و مادر متدین و انقلابی او مسیر عزیمت فرزندشان به جبهه را هموار و محسن نوجوان را راهی میدان نبرد کردند.
علیرضا مقیمی پدر شهید که خود در امر پشتیبانی جبهه فعال بوده، در این دیدار گفت: پای محسن به جبهه باز شد و ما هم پشت خط مشغول خدمترسانی بودیم. تا اینکه باخبر شدم محسن با حاجاحمد متوسلیان بُر خورده و با او به لبنان و سوریه هم رفته. متوجه نشدم آشنایی او با شهید متوسلیان چطور رخ داده؛ تنها نگران این بودم که فرزندم به کشورهایی رفته که جامعه و پوشش اسلامی ندارند! اصلا به اینکه خطری ممکن است جانش را تهدید کند، فکر هم نمیکردم. تنها دغدغهام این بود که فضای حاکم بر آن کشورها روی پسرم اثر سوئی نگذارد!
همین دلواپسی سبب شد به ستاد جنگ بروم و به این امر اعتراض کنم که چرا فرزند نوجوان من را به کشوری فرستادند که قوانین اسلام آنجا حاکم نیست؛ اما مسئولان به من اطمینان دادند که محسن سنجیده شده و از این بابت نگران او نباشم.
به گفته مادر شهید: محسن پسری مهربان و اهل رعایت بود. آنقدر محجوب بود که بسیاری از اهالی محل نمیدانستند او پسر ماست! در آن سن کم مقید به خواندن نماز شب بود و سعی میکرد همیشه باوضو باشد.
هنوز جراحتش خوب نشده بود که به جبهه برگشت. یک ترکش در سرش جا خوش کرده بود و پزشکها نمیتوانستند آن را خارج کنند؛ چون احتمال از دست رفتنش زیر عمل بود. ولی او اصلا اعتنایی نداشت و بلافاصله برای عملیات خیبر به جبهه برگشت. انگار طاقت دوری از منطقه را نداشت و ۹ اسفند ۶۲ به شهادت رسید.
پدر شهید که از نیروهای انتظامات ستاد نماز جمعه هم بود، گفت: پیکر محسن ۱۵ سال در منطقه جامانده بود. سال ۷۷ یک روز در نماز جمعه مشغول کار بودم. از قضا آن روز قرار بود تعدادی از شهدای تفحصشده تشییع شوند؛ اما خبر نداشتم محسن هم در بین شهداست. تا اینکه یکی از دوستانم آمد و گفت نام محسن من را روی یکی از تابوتها دیده است. همانجا به مادرش اطلاع دادم و به استقبال فرزندمان رفتیم!
و اینگونه پیکر شهید محسن مقیمی ۲ اردیبهشت ۱۳۷۷ مقارن با هشتم محرم در گلزار شهدای تهران به خاک سپرده شد.
قرائت صلوات خاصه و تجلیل از خانواده شهید پایانبخش این مراسم بود.
انتهای پیام/