خادمیاران و یاوران رضوی منطقه ۱۴ ضمن دیدار با خانواده شهید محمدمهدی دباغی میهمان روضه سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بودند.
به گزارش آستاننیوز از تهران، کانون ایثار و شهادت منطقه دارالمومنین در راستای تکریم خانوادههای معظم شهدا در ایام ماه محرمالحرام در منزل شهید محمدمهدی دباغی حضور یافتند و ضمن تجلیل از والدین شهید روضه ماهانه خود را در بیت ایشان برگزار کردند.
شهید محمدمهدی تکپسر خانواده دباغ بود که ۲۱ اردیبهشت ۵۱ به جهان گشود و تقارن ولادتش با شب میلاد رسول اکرم و خدمت پدر در مهدیه تهران و ارادت به محضر حضرت صاحب(عج) سبب شد نام محمدمهدی برای او برگزیده شود.
در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی ۱۱ ساله بود و رفاقت و الفت او با پدر از وی همپا و همراهی تمامعیار برای حاج مرتضی دباغی ساخته بود. راهپیمایی و نماز جمعهای نبود که محمدمهدی در رکاب پدر نباشد.
به گفته پدر یک روز محمدمهدی اصرار کرد که من هم میخواهم در نماز جمعه دستفروشی کنم.
پدر ابتدا مخالفت کرد؛ اما پافشاری محمدمهدی کار خودش را کرد و به پیشنهاد پدر دوجین جوراب برای فروش به نماز جمعه برد. جورابهایی که هیچ خریداری نداشت! پدر که دورادور پسرش را زیر نظر داشت و به رهگذری مقداری پول داد و گفت همه جورابها را یکجا از محمدمهدی بخرد تا هم غرور و حرمت پسرش حفظ شود و هم تذکرهای لازم را در لفافه به او بدهد.
شهید محمدمهدی از ۱۲ سالگی بهطور مستمر به مسجد موسی ابن جعفر(ع) رفت و آمد داشت و از کلاسهای قرآن بهرهمند میشد و درس خودساختگی میگرفت.
هنگامی که فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر حضور همه اقشار در جبهه و دفاع از وطن صادر شد، محمدمهدی هم مانند بسیاری از همرزمانش با دستکاری شناسنامه و تغییر سال تولدش به فرمان امام خود عمل کرد.
ربابه انصاریان مادر شهید نقل کرد: وقتی پسرم شناسنامهاش را دستکاری کرد به او گفتم شاید بعداً به مشکل بربخوری. محمدمهدی گفت بعدی دیگر وجود ندارد مامان! کار همینجا تمام میشود!
با شنیدن این حرفش دلم آشوب شد. گفتم نمیشود نروی؟! گفت پس جواب حضرت زهرا(س) در قیامت با خودت! وقتی نام خانم را آورد زبانم بسته شد.
بعد امضاکردن برگه رضایت صورت مرا بوسهباران کرد و گفت مامان تو خیلی شجاعی و این شجاعتت را خیلی دوست دارم! احساس کردم این کارم موجب شد قوت قلب و قدرت بازوان پسرم چند برابر شود!
خواهر کوچکتر هم از روز رضایتگرفتن برادر خاطرهای روایت کرد و گفت: روزی ک پدر میخواست رضایتنامه را امضا کند؛ خیلی گریه کرد. برای پدرم این تصمیم خیلی سخت بود. محمدمهدی هم گوشهای کز کرده بود و پابهپای پدر اشک میریخت. در عالم بچگی دلیل گریهشان را متوجه نمیشدم. پرسیدم داداش اگر بابا برگه را امضا کند؛ خوشحال میشوی یا ناراحت؟! گفت نمیدانم! ولی وقتی پدر رضایتنامه امضاشده را دستش داد؛ داشت از خوشحالی بال درمیآورد! الان میفهمم چرا خوشحال بود!
ربابهخانم از وقار و دلنازکی پسرش هم گفت: یکبار که محمدمهدی مجروح شده بود، به عیادتش رفتم. وقتی دیدمش؛ زدم زیر گریه و حالم عوض شد. آنجا حرفی نزد؛ اما وقتی مرخص شد و به خانه آمد گفت مامان چرا در بیمارستان گریه کردی!؟ خیلی ناراحت شدم. خیلی از مجروحها شهرستانی بودند و پدر و مادرشان کنارشان نبودند.
محمدمهدی در تمام کتب درسیاش نامش را شهید محمدمهدی دباغ نوشته بود و در ۲۳ خرداد۶۷ و در حالی که تنها ۱۶ بهار از عمرش را گذرانده بود؛ در منطقه عملیاتی پاسگاه زید به این آرزویش رسید!
خانواده ۲۰ روز از محمدمهدی بیخبر بودند. ۲۰ روزی که شاید هر روزش ۲۰ سال بر آنها میگذشت. پدر برای رهایی از این بلاتکلیفی هرروز به سپاه مالک اشتر سر میزد تا بلکه خبری از دردانهاش پیدا کند؛ اما فایدهای نداشت.
تا اینکه دست توسل به دامان سیدالشهدا(ع) زد و با دلی شکسته با او نجوا و به اربابش عرض کرد: حسینجان! من هم مانند شما پدرم؛ شما علی اکبر(ع) خود را با همان بدن ارباً اربا دیدی. من طاقت ندیدن پیکر پسرم را ندارم و راضیام جسم جوانم را ببینم ولو تکهتکه شدهاش را.
تا اینکه به مدد اباعبدلله پس از ۲۰ روز خبر بازگشت محمدمهدی را به خانواده میدهند و دیدارشان در معراج شهدا میسر میشود.
این دیدار بهیادماندنی با ذکر توسل به حضرت ابالاحرار حسین ابن علی(ع) و عزاداری خادمیاران، تجلیل از پدر و مادر شهید محمدمهدی دباغی با تبرکات رضوی، همخوانی صلوات خاصه حضرت رضا(ع) در معیت پرچم بارگاه امام هشتم و حضرت عقیله بنیهاشم(س) و اقامه نماز جماعت به پایان رسید.
لازم به ذکر است در ایام ماه محرم خادمیاران و یاوران رضوی کانونهای خدمت منطقه ۱۴ هر شب جمعه میهمان روضههای خانگی کانون ایثار و شهادت هستند.
انتهای پیام/